دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

شيرين زبونی

 عزیز 22  ماهه  من هر روز دایره ی لغاتت بزرگ وبزرگ تر میشود ....انقدر که از این رشد سریع وبی وقفه ما جا مانده ایم انگار.... مثل طوطی های سخنگوی خانگی همه ی حرفها را تقلید میکنی وتقریبا بیشترشان را درست تلفظ میکنی.... کاربرد فعلها را یاد گرفته ای وبیشتر جمله میگویی تا کلمه! جمله هایی که قند را توی دلم آب میکند... " لیییییلا بیا"  ... " لیییییلا بیشین"..... لیییییلا بییییم" ..... لیییییلا باشو"  و.... واز برق چشمان وخنده های پدرت هم پیداست که توی دل او هم شوقی کمتر از  دل من نیست وقتی میچسبی به آغوشش ویکریز میگویی " بابایی  دَ دَ بییییم"..." بابایی بییییم بازی"...." بابایی بَتَنی بخوییم".... وکلمه ای که...
12 مرداد 1392

در آستانه 22 ماهگی

  روزهای مهمی را پشت سر  می گذاریم هر دوی ما. هر مرحله از بزرگ شدن و بالیدنت که می گذرد با خود می اندیشم از این مرحله مهم تر نیست و چند صباح که می گذرد می بینم سخت تر و مهم تر هم می شود. آرام آرام مستقل می شوی نازنینم و بندهای وابستگی ات را از من جدا می کنی. دلخوشم که این میان دلبسته تر می شوی اگر از وابستگی هایت به من کم می شود....این را از شبها موقع خواب می فهمم که صورت چون برگ گلت را به صورتم می چسبانی تا خوابت ببرد. از نیمه شبهایی می فهمم که بیدار می شوی و دستم را روی صورتت می گذاری تا با گرمی دستانم به خواب بروی فرشته کوچکم. از بارها و بارها بوسیدنم می فهمم وقتی دستهای کوچک و ظریفت را دور گردنم حلقه می کنی... چشم در چشمم می...
31 تير 1392
1